دین و فوتبال برای سالازار ابزاری بود جهت کنترل مردم، برای استمرار نظام دیکتاتوریش و در کنار این دوعنصر مطلوب عنصر مهیج دیگری بنام فییستا یعنی تفریح نیز به مدد او می شتافت. بعضی جای این تفریحات سالم و اسلامی را موسیقی فییستا هم می گرفت. یعنی در یک گوشه فوتبالی ، کنار کنج بده و بستانهای بچه های بالا، یکی سلام فرمانده میخواند و دیگری روضه و آن یکی تتلیت می نواخت و دیگری روغن سلبریتی های اینستایی را عوض می کرد تا شاید از این همه هضم متعاقبون یبوست نگیرند. خلاصه ی کلام این که با این فرمول سه گانه و گاهی چهارگانه مزاج برای اولیت امر بر رعیت صفرا نمی افزود.
در اوج تشویش ملل، چشمها به بازی تراکتور و استادیوم تبریز معطوف شد، گویا تبارزه خرق عادت کرده اند و رجم غیر نموده اند.گویا در هیچ کجای این بلاد خلق دست به سنگ نبرده و نشکستند، گویا منچستر و بلاد کفر نیز از این بلا ها به دورند و قبح این کار آه بر ضمیر ناظران زده است. در فراسوی این تصاویر، سالها تبعیض اقتصادی علیه حاشیه و پس از آن قرار دادن آذربایجان به جای یک تیم بود که شاید فرجی شود و رعایا به جای کف خیابان با این تیم ورزشی تخلیه شوند، شاید به جای سانسور شعارهای زیبای ورزشگاه آزادی ، یادگار با شعارهای نامانوس بومی پر نشود. فوتبال یعنی این، فوتبال حاشیه یعنی این، یعنی وحدت هویه مردمی که تفریحشان را بابک نهرین ها و دینشان عاملیها و فوتبالشان را سپاه فرمانده به خورجین بزند. چه انتظاری دارید وقتی توازن و تعادل خبر و حدیث به تواتر خبط تراکتور تبدیل می شود، همین بلا مگر سر صنعت نفت نیامد، مگر پارسیلون و اهواز دچارش نشدند. سه گانه این «ف» ها در رثای تراکتور نیست، در قبح جبر به تراکتور است نه اختیار به آن، زیرا خلق روزنه ای جز این آلت مکاره ندیدند. تطهیر رجم حکم و معلب نیز کار حقیر نیست، اما مطمئنم نه توطئه ای در کار است و نه هدفی، این محصول سالها سنگ روی سینه ی بلالی است، سنگی که ضخامتش با سلام بر فرمانده و موسیقی فاخر سیمایی و مشکور آن ور آبی تتلو، لودگی بابک نهرین و رحیم شهریاری و عریانی کودکان زیر ۱۲ سال در اینستا و تدخین اهل معرفت پر شده است، اصلا نمی خواهم به تبعیض و هویت و زبان بپردازم که چرا یک تیم فوتبال ظرفیت این مجال را ندارد، یعنی کم دارد، می ترکد و این همه خواسته برای او زیاد درد آور است، بارها تاکید کردم که فرماندهان تلاش کردند( با این سه «ف») مدارا کنند با این خواسته ها اما خواسته ها در این قالب نگنجید، فراتر رفت و بحق نیز فرا دوید.
آنچه مسلم است این است که این بیغوله نشیان فرهنگ فربه و کبد چرب مرکزی چاره ای جز این ندارند و نداریم، وقتی رجم بر سرو روی رعیت در خرداد ماه شمسی فرو میرفت، شهنه ها رگ می زدند و گردن می کشیدند ، سرکوب عصیان بود اما حالا گویا جنگ سوریه، اوکراین و رجم ثریا عادی ست و رجم تبریز خرق عادت، گویا همه ی اینان به یک باره رخ داده است، گویا افتراق بین هوادار و روشنفکر، سنگ خور و سنگ انداز، دهه شصت و دهه نود به یک باره رخ داده است، افتراقی که اگر نبود شاید بسان سالها قبل گلها در تبریز توزیع می شد. شاید باید از همه این «ف» ها رهایی یافت، جدا از فادو، فییستا، فاتیما، فوتبال باید از فقر، فرق، فساد، فحش نیز رهایی یافت به جای عذر و تقبیح های کراوات پسند و تحریم های ردادوز، به سنگهایی بیاندیشیم که سالهاست برای تبریز و اهواز و بروجرد و کرند و زاهدان میفرستیم که گوی اینان خلقی جداهستند و بسان مستندهای بی بی سی اعلام انزجار می کنیم از سنگشان و رنگشان و زنگشان، آنوقت بیاییم بگوییم که سنگ نیاندازید و به جای سوار کردن شعبان بی مخ ها بر روی این زلالی خلق ، سنگ ها را در عرفات دفن کنیم. نه کاسه ی داغ تر از آش شود و نه از قبح سنگ و چوب بگریزد و تطهیر کند، میان هر دو بایستد و آنچه که کمبودش حس می شود یعنی عدالت را جایگزین سرخوردگی و تعمید مجرم کند، زیرا جرم فقط برای آن سنگ پران نیست، مجرمین کثیرند، برخی ضعیف که ردو می شوند و برخی قوی که خرمن را می خرند.چون من باصطلاح روشنفکر سرخورده نیز در قبح همان سنگ شریکم، مثل رسانه ی منجمد و دولت علیه سالازاری طهران معظم! چنان که پیر سطلان ابدال می گوید:
ما از گلی که دوست پرت کرد زخمی شده ایم.