(مقدمه علیرضا اردبیلی بر نشر یک مجموعه از آثار رضا براهنی در مجله تریبون شماره ۶ ، زمستان ۲۰۰۱، استکهلم. این نسخه، بعداز درگذشت رضا براهنی برای نشر از سوی “اتک یازی” بازنویسی شده است)
«رضا براهنی در رمان روزگار دوزخی آقای ایاز، از طریق ارائه آمیزهای از شعر و نثر، قدرت و تسلط خود را در فن نگارش به بهترین وجه در برابر دید خواننده قرار داده و تلاش کرده است تا به واسطه ادغام لطافت و خشونت و همچنین زیبایی و شقاوت پرده از روی بسیاری ناگفته ها کنار بزند.»
جملات فوق نقل قولی است از مفسر ادبی لوموند که در شماره مخصوص ادبی خود در آوریل ۲۰۰۰ طی مقاله مفصلی از روزگار دوزخی آقای ایاز به عنوان بهترین بازتاب تاریخ به معنای عام کلمه یاد کرده است. این رمان با وجود گذشت ۵۲ سال از انتشار آن در ایران، هنوز هم اثری ناآشنا برای بسیاری از کتابدوستان ایران است. روی همرفته دکتر براهنی از چهرههایی است که برای هر خواننده ولو علاقه مند به آثارش، آثارناشناختهای هم دارد. پردامنه بودن فعالیتهای ادبی، سانسور رسمی و برخی ملاحظات ناروا در جامعه ادبی ایران شاید سه دلیل از دلایل متعدد احتمالی برای توضیح این مسئله باشند.
جنبه دیگری از فعالیتهای ادبی استاد براهنی از این هم ناشناخته تر مانده است. وی در طول فعالیتهای ادبی خود، اهمیت ویژهای به ثبت گوشه و زوایای دنیای معنوی آذربایجان داده است که از این نظر میتوان وی را در کنار دیگر فارسینویسان آذربایجانی چون صمد بهرنگی، سید محمد حسین شهریار، غلامحسین ساعدی، مفتون امینی، عمران صلاحی و بسیاری دیگر به شمار آورد. یعنی صاحبقلمانی که در عین نوشتن به فارسی و پرداختن به موضوعات جهانشمول، موتیفهای آذربایجانی را در مرکز آفرینش ادبی خود قرار دادهاند. در آثار این دسته از نویسندگان معاصر، جغرافیا، اسطوره و افسانه، طبیعت، تاریخ معاصر و قدیم، زندگی روزمره، معتقدات، مسائل جامعه معاصر، زندگی روشنفکران و عموم مردم و خلاصه تمامی گوشه و زوایای حیات مادی و معنوی آذربایجان از خامه قلم نویسنده بر دفتر آثار ادبی نقش می بندند. این آثار، زندگی مردم آذربایجان را از صافی نقد نویسنده و خواننده عبور داده و به نسل های آینده هم مجال آشنایی با شادیها و آلام خود را می دهند. این اصحاب قلم به کشف، تجزیه تحلیل و ضبط جزئیاتی از زندگی مردم می پردازند که از حوصله تاریخنگاری خارج است. این آثار متعدد که بسیاری از آنها شاهکارهای ماندنی در کتاب ادبیات بشر هستند، تا آنجا «فارسی» هستند که به لفظ و زبان مربوط می شوند. درست مثل آثار بیشمار جهان ادبیات که به زبانی جز زبان مادری خالقان آنها، خلق شدهاند. یعنی همانقدر فارسی است که اثر انگلیسیزبان یک نویسنده لهستانی یا مصری، «انگلیسی» است.
عدم تطابق زبانی در ادبیات
عدم تطابق زبان در کل پروسه آفرینشهای ادبی پدیدهای منحصر به آذربایجان و یا صرفا محصول جور حاکمان نیست. نوعی از عدم تطابق زبانی به معنی دو گونه بودن زبان به عنوان قالبی که روح نویسنده و شاعر در آن «تجلی» پیدا می کند با زبانی است که این روح با خود نویسنده بدان در معاشقه و ستیز درونی است. به عنوان مثال وقت شاعری روس درباره موضوعی مربوط به طبیعت و مردمان انگلستان به انگلیسی شعر می گوید، شاهد چنین عدم تطابقی هستیم. این حالت از عدم تطابق وقتی پیچیدهتر خواهد شد که شاعر مورد نظر شعری مرتبط با جامعه، طبیعت و آدمهای روسی به انگلیسی سروده باشد. اگر همین شاعر کار اخیر خود را در وطن خود انجام دهد، مواجه با شرایط دیگری می شویم: شاعری روس در روسیه، شعری در مورد طبیعت و مردمان روس به انگلیسی میسراید. حال اگر فرض کنیم که این عمل وی محصول یک جبر سیاسی از سوی رژیمی حاکم بر کشور وی است، منظرهای بدست میآید که برای هر آذربایجانی در ایران آشناست.
شاید تأكيد بر ارزش اینگونه آثار بر آمده از یک عدم تطابق زبانی حاکم بر نویسنده و شاعر آذربایجانی از نظر تاریخ حیات معنوی آذربایجان اشاره ای زاید به یک امر بدیهی بنظر برسد. اما اگر دوراهی را که در ۱۰۰ سال گذشته بر سر راه اهل قلم و روشنفکران آذربایجان بوده است در نظر بگیریم، به اهمیت مسئله پی خواهیم برد. اجباری شدن زبان فارسی و حذف فعال زبان ترکی از مطبوعات، شعر و نثر، تئاتر، سیستم آموزشی و بعدها رادیو، تلویزیون و سینما، ضربه هولناکی به فرهنگ آذربایجان در ایران زد. این ضربه تنها با نابودی فیزیکی سیستماتیک روشنفکران آذربایجان شمالی از سوی استالین در دهه ۱۹۳۰ قابل مقایسه است. بسیاری از کانونهای فرهنگی آذربایجان برای دهه های متعدد و گاه برای همیشه خاموش شدند. حال جامعه ترک زبان ایران که از سویی علیرغم کودتای ۱۲۹۹، آریستوکراسی حاکم بر ایران را در خود جای می داد و از سویی دیگر، حامل سنت های ترقی خواهانه و تجددطلبانه بود، بر سر یک دوراهی قرار داشت، یا باید به تنها زبان مجاز و اجباری می خواند و می آفرید یا به سکوت و نابودی معنوی تن میداد. غیر از آنهایی که در دور اول از سر ناچاری و اعتراض به انتخاب اول دست زدند راه دوم، راه انتخابی جامعه روشنفکری آذربایجان بود. تلاش برای حفظ زبان و فرهنگ خود حتی بهزبانی دیگر و حتی اگر این انتخاب محصول جبر دولتی است.
به این معنی، هم فاکتور اجبار دولتی و هم “انتخاب” میان سکوت و زبان فارسی، هیچکدام به معنی انتخاب نیستند.
فضای ذهنی فرهنگسازان هر جامعهای دچار تضادها و کشاکش نیروهای متضاد است. این عدم تطابق زبانی از نوع پیچیدهتر آن نیز، به دنیای فکری پر کشاکش هنرمند و نویسنده آذربایجانی افزوده می شود و اینهمه در جای جای تصاویری که محصول این آتلیههای آشفته هستند، قابل شناسایی است.
آذربایجان، امروز به برکت بسیار آثار ترکان فارسیسرا و فارسی نویسی که پرورده است، میتواند ادعا کند که هنوز علیرغم جراحاتی که بر تن دارد، زنده است. کار این اهل فرهنگ در آذربایجان بیشتر مراقبت از هستی مورد تهدید دنیای معنوی آذربایجان بوده است. در این دهههایی که باید شام غریبان زبان ترکی در ایران نامیدشان، کتاب فرهنگ آذربایجان گشوده ماند و هر روز زرین برگی بر خود افزود. این اوراق هم سند تمدن و فرهنگ مردم ما هستند و هم سند روسیاهی کسانی که است چشم دیدن زبان و فرهنگ ما را نداشته و ندارند. آذربایجان با سپاهی از فرهنگ و فرزانگی در برابر سپاه جهالت و تنگ چشمی ایستاد و مانع از آن شد که نسل امروز آن صرفا با یاد گذشته و آنچه زمانی داشته است، دلخوش باشد. امروز گشودن درب هر کتابخانهای می تواند نشانی بر این واقعیت باشد که شیشه عمر فرهنگ آذربایجان از ستم روزگار در امان مانده است و خراشی که بر چهره پرظرافت ترکی اش مانده است، مسلما با همت نسلی دیگری از سلاله همین آفریدگاران فرهنگ، از بین خواهد رفت.
با این اوصاف معلوم نیست که اگر خواجه شیراز امروز می بود، «ترکان پارسی گوی» معاصر راچه می نامیدشان، «بخشندگان عمر» یا «نجات دهندگان» شیشه عمر خود از سنگ قضا؟!
رضا براهنی از اولین روز عرض اندام در عرصه هنر و ادبیات، چهرهای برجسته، جسور و همیشه در مرکز تضادها و بحثهای بیپایان طرفداران و مخالفینش بود. درگذشت وی، نه تنها به این منظره پرکشاکش پایان نداد، بلکه موجب سرباز کردن بحثهای قدیم و جدید بسیاری حول این سیمای وزین ادبیات از جمله موضوع نوشتن و آفریدن به زبان فارسی از سوی وی و همنسلانش شد. رضا براهنی در دوران حیات خود، بارها به این مسئله برگشت و پاسخ داد و حتی یک بار در سال ۲۰۰۱ در سخنرانی فارسی در برابر مخاطبین ایرانیاش از نوشتن به زبان فارسی اظهار پشیمانی کرد. پاسخ من به این سوال سخت آن است که وقتی علامحسین ساعدی و رضا براهنی و عمران صلاحی وبسیاری دیگر از همنسلان آنها، شروع به نوشتن کردند، نسل تحصیلکرده کم تعداد جامعه ایران (شامل آذربایجان) حتی به زبان فارسی که زبان تحصیل و مدرسهشان بود، به سختی توان فهم و هضم آثار فارسی آنان را داشت. برای این نسل از نویسندگان و هنرمندان آذربایجان، «مخاطب» حتی در زبان فارسی بهشدت کم تعداد بود و این ادعا را میتوان با عطف به تیراژ بهترین و معروفترین آثار این بزرگان نشان داد. حال چگونه میتوان انتظار داشت که آنان به زبانی بنویسند و بیافرینند که احدی از ترکان آذربایجان و غیرآذربایجان، در آن زبان تحصیل نکرده بود. میخواهم بگویم که این نوسیندگان و هنرمندان وقتی شروع به کار خلاقیت ادبی و هنری کردند، یک دسته محدود از مخاطبین (ایرانی با انواع زبانهای مادری) تحصیل کرده به فارسی داشتند و همین امروز با سپری شدن شش یا هفت دهه از زمان شروع به کار ادبی و هنری آن بزرگان، یافتن مخاطب کافی که تولید آثار با کیفیت را توجیه کند، حتی در میان تحصیلکردگان به فارسی (یعنی کل اهالی ایران) در هر قیاسی، ناچیز است. داشتن انتظار از غلامحسین ساعدی و رضا براهنی که چرا در شروع فعالیت ادبی خود، زبان ترکی را به عنوان زبان آفرینش ادبی خود انتخاب نکردند، با هیچ منطقی موضوعیت ندارد. طبق یک گزارش (لینک گزارش) میزان مطالعه در این نسبت به ترکیه در همسایگی غربی ما ۹۷ درصد کمتر است! یعنی کل کشور ایران به اندازه یک شهر متوسط دو و نیم میلیون نفری ترکیه، کتابخوان دارد. حال حتی اگر صد در صد ترکان آذربایجان و غیرآذربایجانی (در اثر یک معجزه) ایران توانایی خواندن به زبان ترکی را داشتند، با کمی عملیات ریاضی میتوان دریافت که جامعه ۲۰ میلیونی کل ایران در زمانهای مورد نظر، به اندازه یک شهر ۶۰۰ هزار نفری ترکیه، اهل مطالعه داشته است و با فرض یک اینکه یک سوم اهالی ایران زبان مادری ترکی دارند، سهم آنان از این مجموع، یک شهر ۲۰۰ هزارنفری است. یعنی انتخاب پیش پای اهل قلم ترک در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ انتخاب یک دو گروه زیر بود:
۱. گروه مخاطبین ششصد هزارنفری فارسیخوان تحصیل کرده به زبان فارسی صرفنظر از اینکه زبان مادریشان کدام است.
۲. گروه مخاطبین دویست هزارنفری ترک تحصیل کرده به زبان فارسی که قادر به خواندن نثر ترکی نیست. فارغ از عدم توجه به این نکته مهم که کلا نوشتن و نشر آثار ترکی (بجز نوحه و برخی کارهای فولکلوریک) ممنوع بود!
میتوان با اشاره با رقمهای ناچیز تیراژ کتابها و مجلات فارسی ایران در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دریافت که نه رقم ششصدهزار نفر (کتابخوانان کل ایران) و نه رقم دویست هزار نفر (کتابخوانان ترک) محروم از تحصیل و توانایی خواندن به زبان مادری ترکی، اغراق آمیز نیستند. فلذا پاسخ من به سوال مستتر در تیتر این مقاله، نبود یک جمعیت مخاطب بالقوه دارای توان خواندن آثار ترکی است. اوضاعی که خارج از اراده رضا براهنی و غلامحسین ساعدی، عمران صلاحی و مفتون امینی در زمانهایی قبل از تولد آنان، حتی قبل از دوران پهلوی و قاجار شکل گرفته بودند که ریشه در مسائل خارج از موضوع این نوشته از جمله در نحوه شکل گیری قدرت ترکان در این بخش از دنیا، داشت.