نقدی بر اظهارات اخیر سیدجواد طباطبایی  

Google+ Pinterest LinkedIn Tumblr +

سید جواد طباطبایی که چند سال پیش با تصور استحکام بنیان‌های حکومت فعلی، در حال تولید ملغمه‌ای شبه‌تئوریک از درآمیختن فقه شیعی و ملی‌گرایی پارسی- ایرانی در عرصه‌ی نظری و جستجوی محلّلی برای آشتی دادنش با محافل حکومتی بود و حسن روحانی به وساطت افرادی مانند آخوندی، این لطف را در حق او کرد، اکنون که صدای انقلاب در ایران هر روز جدی‌تر و جدی‌تر می‌شود، با دستپاچگی تمام، به زعم خود در صدد مصادره‌ی تئوریک (در واقع خیالبافانه) این انقلاب برآمده و طبق معمول ملغمه‌ی در هم و بر همی نوشته است با عنوان «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی».

جناب طباطبایی آن قدر از تاریخ، حتی تاریخ معاصر و واقعیت امروز ایران بی‌خبر و در تصورات خود غوطه‌ور است که حتی مفاهیمی که به کار می‌برد، اشتباه و دقیقاً متعلق به کسانی‌است که آنها را به باد ناسزا و فحش می‌گیرد. کدام دانشجوی آماتور تاریخ است که نداند در ایران دوره‌ی پهلوی هیچ «انقلاب اسلامی»‌ای رخ نداد و این مفهوم تنها برساخته‌ی کسانی‌است که به ناحق نتیجه‌ی انقلاب ایران را تصاحب کرده و با حمایت قدرت‌های غربی بر گرده‌ی مردم نشستند؛ زیرا انقلاب ایران، صرف نظر از اینکه راه درستی رفته بود یا نه، انقلابی کاملاً چپ بود و درآمدن غولی به نام حکومت اسلامی در زیر پوشش و عنوان «انقلاب اسلامی» از شیشه‌ی شعبده‌بازان سیاست بلوک غرب (در آن زمان) در لحظات آخر انقلاب، چیزی نبود جز اقدامی عاجل برای جلوگیری از شکست بلوک غرب در ایران و پیوستن این کشور به جبهه‌ی بلوک شرق.

طباطبایی این یادداشت را آن چنان عجولانه و آشفته نوشته است که به سختی می‌توان آن را به عنوان یک متن دارای نظم و روال منطقی به نقد کشید اما بررسی انتقادی گزاره‌هایی از متن و ماحصل کلام او به خوبی عجله و اشتباهات فاحش او را عیان خواهد نمود.

وی انقلاب فعلی مردمان ایران را «انقلاب ملی به معنای آگاهی و انقلاب در خودآگاهی» عنوان داده است. صرف نظر از اینکه وقایع اخیر ایران واقعاً یک انقلاب است یا جرقه‌های آغاز یک انقلاب (انقلاب یک پروسه است نه پروژه)، طباطبایی آن را انقلاب ملی می‌نامد. اگرچه دقیقاً معلوم نیست منظور وی از انقلاب ملی چیست؟ اما با توجه به شناختی که از وی داریم، به ضرس قاطع، منظور وی از انقلاب ملی، انقلاب ملی برای احیای ایران باستان با استقرار یک حکومت ملی‌گرای پارسی و ایرانشهری‌است. این اولین اشتباه فاحش جناب طباطبایی و غفلت و دوری کامل وی از واقعیت‌های جاری‌است. اعتراضات جاری در ایران، کاملاً ماهیت دموکراتیک و تمرکزستیز به‌ویژه با محوریت حقوق اقلیت‌ها و زنان داشته و اگر هم مایه‌ی ملی‌گرایی در آن وجود داشته باشد، ملی‌گرایی بر اساس هویت واقعی گروه‌های ائتنیکی ساکن در ایران اعم از ترک، فارس، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن و لر است و خیز برداشتن طباطبایی همانند سایر هم‌مسلک‌هایش از جمله رضا پهلوی برای قالب کردن ملی‌گرایی نژادپرستانه‌ی پارسی بر ملل غیر فارس ایران، یک شیادی و اوپورتونیسم تمام‌عیار سیاسی‎‌است. البته آنها می‌توانند ائتنیک فارس ایران را به انقلابی بر اساس ملی‌گرایی پارسی تشویق و دعوت کنند و حتی خلعت ملی‌گرایی بر آن بپوشانند اما تلاش به پوشاندن این خلعت کهنه و تنگ بر اندام تمامی ایرانیان، کوششی از پیش شکست خورده و نافرجام است مگر اینکه دقیقاً همانند حکومت پهلوی و حکومت فعلی، با اتکا به قدرت‌های بیگانه سر کار بیایند و خود را به زور خشونت و سلاح بر تمامی ایرانیان تحمیل کنند.

طباطبایی انقلاب حاضر را «انقلاب در خودآگاهی» اعلام می‌کند، بدون اینکه تعریفی از خود و خودآگاهی ارائه کرده باشد. باز با توجه به نوشته‌جات و اظهارات همیشگی وی، می‌توان حدس زد که منظور وی از «خود» ایرانیان؛ گروه نژادی آریایی و پارسی‌زبان متکی به تاریخ ازلی ایرانی- پارسی شکل گرفته در دوره‌ی ایران باستان (هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان) و «خودآگاهی» ایرانیان، درک لزوم بازگشت به این هویت و تأسیس کشوری (البته طباطبایی این را تأسیس نه بلکه تداوم می‌داند) بر اساس آن «خود» است. گذشته از اینکه آن تاریخ ازلی و آن «خود»، چیزی نیستند جز توهمات ایده‌آلیستی طباطبایی، حتی در صورت واقعیت داشتن آنها، هم‌اکنون در اعتراضات حاضر، چنین تشبث و خواستی در میان ایرانیان مشاهده نمی‌شود مگر طرفداران کم‌تعداد ایدئولوژی فرتوت پان‌ایرانیسم و طرفداران رضا پهلوی. طباطبایی و امثال او از این تحول روی داده و واقعیت جاری بسیار مهم در ایران کاملاً غافل‌اند که اگر آگاهی و خودآگاهی ملی‌ای در میان ایرانیان وجود داشته باشد (که تا حد زیادی وجود دارد)، همانا ملی‌گرایی متکی به هویت واقعی ایرانیان است نه ملی‌گرایی متکی به تاریخ و هویت برساخته‌ی کهنه‌ای که ایرانیان با انقلاب علیه حکومت پهلوی، آن هویت عاریتی و تحمیلی و آن تاریخ برساخته را به زباله‌دان تاریخ سپرده‌اند. بنابراین اگر از ملی‌گرایی در ایران صحبت شود، ناگزیر از بحث درباره‌ی ملی‌گرایی‌های موجود در ایران، اعم از ملی‌گرایی فارسی، ترکی، کردی، عربی و بلوچی در ایرانیم. حتی ملی‌گرایی جدید موجود در میان ایرانیان فارس‌زبان نیز یک ملی‌گرایی مدرن بوده و از ملی‌گرایی بنیادگرا و ارتجاعی که طباطبایی و امثال او تجویز می‌کنند، بسیار متفاوت است. گذشته از اینکه اکثریت ایرانیان (ایرانیان غیر فارس‌زبان) هیچ ارتباط واقعی میان خود و ملی‌گرایی نژادپرستانه و تاریخی‌گرای مورد تجویز طباطبایی و امثال او حس نکرده و دغدغه‌ی حفظ هویت واقعی، رفع تبعیض‌های جنسیتی، فرهنگی، اقتصادی- اجتماعی و مطالبه‌ی حقوق ملی، جنسیتی و طبقاتی خویش را دارند، بازگشت به این ملی‌گرایی ارتجاعی و ایدئولوژیک، برای خود ائتنیک فارس نیز چاهی مهلک است؛ چرا که چیزی جز گذشته‌پرستی، خشونت و استبداد در آستین ندارد.

بی‌تردید طباطبایی و مریدانش نیز می‌دانند که دوره‌ی پهلوی، دوره‌ی حاکمیت حکومت ایرانشهری متکی به ایدئولوژی ناسیونالیسم مورد نظر آنان بود اما به جای کنکاش در چرایی شکست همه‌جانبه‌ی این ایدئولوژی، کلیّت انقلاب مردم ایران علیه حکومت پدر و پسر پهلوی را تخطئه کرده و با توهین به شعور چندین نسل، انقلاب ایران را یک اشتباه و خدعه می‌نامند. در عین حال روی دفاع علنی از پدر و پسر پهلوی را ندارند و به بازی با کلمات متوسل می‌شوند. آنها پروسه‌ی تاریخی انقلاب ایرانیان را که با پروژه‌ی مکارانه‌ی غرب، به نتیجه‌ای نامطلوب منجر شد، اشتباه می‌گیرند. به جای استیضاح گناهکار اصلی (قدرت‌های غربی و در رأس آنها آمریکا)، هنوز هم به جنازه‌ی شوروی و چپ‌ها لگدپرانی می‌کنند چرا که برای تأمین نان شب‌شان هم به همان اربابان بی‌اخلاق غربی وابسته‌اند. مردم ایران در انقلاب علیه پدر و پسر پهلوی کاملاً محق بودند اما از قدرت اصلی تعیین کننده و بازیگر اصلی پشت پرده‌ی صحنه‌ی سیاست ایران یعنی قدرت‌های غربی به زعامت آمریکا غافل بودند و به طرز غیر قابل باوری، نتیجه را باختند. باختی که به نتایج و عواقب شوم و دردناک بی‌پایانی منجر شد و مسئول اصلی آن نه چپ‌ها و روس‌ها بلکه مشخصاً قدرت‌های غربی و آمریکاست. طباطبایی و امثال او همواره آدرس غلط به مردم داده و چپ‌ها و روس‌ها را مسئول تمامی فجایع چهل‌وچند سال اخیر معرفی می‌کنند. به نظر نمی‌رسد آنها این قدر هم نادان و بی‌اطلاع باشند، بلکه این شیادی، مأموریت واقعی آنها زیر ماسک ملی‌گرایی‌است. اما ماسک‌شان هم کاملاً کهنه و رنگ‌ورو رفته است.

ادامه‌ی یادداشت طباطبایی واقعاً بیش از آن مغشوش است که بتوان نظمی منطقی در آن یافت. وی طبق معمول نوک حمله را متوجه چپ‌ها نموده، آنها را دشمنان ایران اعلام کرده و تمامی گناه وضعیت فعلی را به گردن آنها انداخته است. وی حکومت فعلی را به نوعی میراث‌دار چپ جهان‌وطن و دشمن ایران دانسته که درکی از تاریخ ایران نداشته‌ و ندارند. بر اساس وحدت کلمه‌ای بی‌اعتبار و گذرا انقلاب کرده‌اند اما وحدت کلمه‌ی واقعی، وحدت کلمه‌ایست که در تمامی طول تاریخ ایران، از آغاز آن وجود داشته و کسی نمی‌تواند آن را نابود کند.

این تولیدات و دیگر مطالب مغشوشی که طباطبایی عجولانه در این یادداشت ریخته است، حاصل ذهنی ایده‌آلیست و بسیار پریشان است که نمی‌تواند ماهیت و نظم تحولات تاریخی، علل و نتایج آن را درک کند. وی آن قدر غرق در ایدئولوژی و ذهنیات خویش است که حتی مطالعه‌ی منسجم و منظمی درباره‌ی تاریخ معاصر ندارد؛ زیرا ذهن ایدئولوژیک هیچ‌گاه تحمل مشاهده، مطالعه و قبول واقعیت‌های نامطلوبش در گذشته و حال را ندارد.

طباطبایی نمی‌تواند با این واقعیت تاریخی کنار بیاید که علی‌رغم تبلیغات قریب صد ساله‌‌ی مراکز شرق‌شناسی، جریان روشنفکری ملی‌گرای ایران و حکومت پهلوی، هیچگاه هویت تاریخی‌گر، عاریتی و برساخته‌ی پارسی- ایرانی در میان ایرانیان ریشه ندوانده و درونی نشده است. آنها سرشت تاریخی خود را زیستند و خواهند زیست. گرایش به چپ نیز یکی از این سرشت‌های ناگزیر بود که مسبب آن هم حکومت پهلوی بود.؛ زیرا با نابود کردن تمامی بنیان‌های تاریخی، اجتماعی و اقتصادی کشور (به‌ویژه با اجرای دو برنامه‌ی اسکان اجباری عشایر و اصلاحات ارضی و نیز ایجاد اقتصاد رانتی و فاسد نفتی)، جامعه را به سمت و سویی بردند که راهی جز انقلاب بر اساس ایدئولوژی چپ برای آن باقی نماند.

طباطبایی انقلاب ایرانیان را که به تأسیس حکومت فعلی منجر شد، خدعه می‌نامد و با این کار مرتکب دو اشتباه فاحش می‌شود. اولاً؛ انقلاب بزرگ ایران را به خدعه‌ای حاصل کوشش‌های شریعتی، آل احمد و امثال این التقاطیون تقلیل می‌دهد در حالی که انقلاب ایران یک پروسه‌ی تاریخی چپ‌گرا بود. پروسه‌ای که از دوره‌ی مشروطه با رویکرد سوسیالیستی وجود داشت اما در پی پیروزی کمونیست‌ها در شوروی، ویرانی بنیان‌های اجتماعی و اقتصادی ایران توسط حکومت پهلوی و تشدید استبداد شاهنشاهی، ناگزیر به رادیکالیسم مارکسیسم- کمونیسم گرائید. بنابراین انقلاب ایران نه کار شریعتی و امثال او و نه خدعه بود. آنچه که خدعه بود، تبدیل پروسه‌ی انقلاب ایران به یک پروژه‌ی التقاطی (چپ و مذهب) در مرحله‌ی اول و ضد چپ در مرحله‌ی  بعدی برای جلوگیری از استقرار حکومت انقلابی چپ‌گرا در ایران، توسط دولت‌های غربی از جمله آمریکا بود. ظهور افرادی مانند شریعتی در مراحل آخر انقلاب، سوار شدن عمامه‌داران بر موج انقلاب و برآوردن یک حکومت مذهبی از دل یک انقلاب چپ نیز بخش اصلی و آخر خدعه بود. خدعه‌ی هنرمندانه‌ای که بیش از همه به ضرر چپ‌ها و نابودی مطلق آنان انجامید. انقلاب خدعه نبود، بلکه قاپیدن نتیجه‌ی انقلاب بدین شکل خدعه بود.

طباطبایی پس از به یک چوب زدن و نثار مقداری بد و بیراه به چپ‌ها، التقاطیون و عمامه‌داران، به عقده‌گشایی‌های همیشگی پرداخته و اسکندر، اعراب، ترک‌ها، مغول‌ها و افغان‌ها را نیز از ناسزاهای خود بی‌نصیب نگذاشته است. گویا همه‌ی این‌ها دشمنان ازلی و ابدی گوهر مقدس و ذات پاک ازلی- ابدی «ملیّت ایرانی»اند و اکنون نیز ایرانیان تنها برای بازیابی و احیای این «ملیّت» به سبب پایمال شدن توسط آنها و نادیده گرفته شدن آن توسط حکومت فعلی به پا خاسته‌اند. مگر حکومت فعلی تعریف و نگرشی جز این به قضیه دارد؟ تنها تفاوت این است که عمامه‌داران، «تشیع» را به جای «ملیّت» می‌نهند و «ملیّت» را فرع بر «تشیع» می‌دانند. جالب اینکه «تشیع» عمامه‌داران نیز بر خلاف تصور طباطبایی، به هیچ وجه امت‌گرا نبوده و از قضا امت‌ستیز و ملی‌گرا نیز هست. پدیده‌ای که طباطبایی و مریدانش تا همین چند ماه پیش برای سازگار کردن آن با «ملیّت» مطلوب خویش می‌کوشیدند. حتی آن را دین ایرانی می‌نامیدند و تحقیق در فقه شیعه را امری حیاتی برای جستجوی ریشه‌های ایرانیّت در تشیّع اعلام می‌کردند اما اکنون که صدای دیگری از جامعه برآمده و زمزمه‌های لزوم پایان دادن به حکومت مذهبی شنیده می‌شود، طباطبایی و بالطبع مریدانش با دستپاچگی تمام به تغییر پوستین خویش و بهره‌برداری از آن می‌کوشند.

حقیقتاً ایدئولوژی قاتل فهم و ساده‌ کردن واقعیت‌های پیچیده برای درک شدن توسط ذهنی‌‌است که توان درک و فهم واقعیت در آن مرده است. اگر هم بحث بر روی موضوعات تاریخی مناقشه‌انگیز باشد، بحث درباره‌ی واقعیت‌های جاری چندان سخت نیست به شرطی که توان دیدن و درک واقعیت‌ها را داشته باشیم.

خواسته‌های جوانان به‌ویژه زنان و دخترانی که با شجاعت تمام و برخلاف سازشکاری‌های مزورانه‌ی طباطبایی و مریدانش با حکومت فعلی، به خیابان‌ها آمده‌اند چیست؟ آیا آنها سینه‌های خود را سپر گلوله‌ها می‌کنند تا ملت و ملیّت مطلوب طباطبایی و امثال او را احیا کنند؟ اگر چنین افرادی وجود دارند، واقعاً چند درصد مردم ایران و معترضین را تشکیل می‌دهند؟

Paylaş.

Müəllif haqqında

Şərhlər bağlıdır.